آدم های موفق خودشان را با افرادی كه با آنها هم فكر هستند، متحد میكنند. آنها اهمیت و ارزش قسمتی از یك گروه بودن را میدانند و می توان گفت آدم های موفق 30 فرق کلی با دیگران دارند که دانستن آنها بد نیست :
1. فرصتهایی را میبینند و پیدا میكنند كه دیگران آنها را نمیبینند.
2. از مشكلات درس میگیرند، در حالی كه دیگران فقط مشكلات را میبینند.
3. روی راهحلها تمركز میكنند.
4. هوشیارانه و روشمندانه موفقیتشان را میسازند، در زمانی كه دیگران آرزو میكنند موفقیت به سراغشان آید.
5. مثل بقیه ترسهایی دارند ولی اجازه نمیدهند ترس آنها را كنترل و محدود كند.
6. سوالات درست را به شیوه صحیح از خود میپرسند. سوالهایی كه آنها را در مسیر مثبت ذهنی و روحی قرار میدهد.
7. به ندرت از چیزی شكایت میكنند و انرژیشان را به خاطر آن از دست نمیدهند. همه چیزی كه شكایت كردن باعث آن است فقط قرار دادن فرد در مسیر منفیبافی و بیثمر بودن است.
8. سرزنش نمیكنند (واقعا فایدهاش چیست؟) آنها مسوولیت كارهایشان و نتایج كارهایشان را تماما به عهده میگیرند.
9. وقتی ناچارند از ظرفیتی بیش از حد ظرفیتشان استفاده كنند همیشه راهی را برای بالا بردن ظرفیتشان پیدا میكنند و بیشتر از ظرفیتشان از خود توقع دارند. آنها از آنچه دارند به نحو كارآمدتری استفاده میكنند.
10. همیشه مشغول، فعال و سازنده هستند. هنگامی كه اغلب افراد در حال استراحت هستند آنها برنامهریزی کرده و فكر میكنند تا وقتی كه كارشان را انجام میدهند استرس كمتری داشته باشند.
11. خودشان را با افرادی كه با آنها هم فكر هستند، متحد میكنند. آنها اهمیت و ارزش قسمتی از یك گروه بودن را میدانند.
12. بلندپرواز هستند و دوست دارند حیرتانگیز باشند. آنها هوشیارانه انتخاب میكنند تا بهترین نوع زندگی را داشته باشند و نمیگذارند زندگیشان اتوماتیكوار سپری شود.
13. بهوضوح و دقیقا میدانند كه چه چیزی در زندگی میخواهند و چه نمیخواهند. آنها بهترین واقعیت را دقیقا برای خودشان مجسم و طراحی میكنند به جای اینكه صرفا تماشاگر زندگی باشند.
14. بیشتر از آنكه تقلید كنند، نوآوری میكنند.
15. در انجام كارهایشان امروز و فردا نمیكنند و زندگیشان را در انتظار رسیدن بهترین زمان برای انجام كاری از دست نمیدهند.
16. آنها دانشآموزان مدرسه زندگی هستند و همواره برای یادگیری روی خودشان كار میكنند. آنها از راههای مختلفی مثل تحصیلات آموزشگاهی، دیدن و شنیدن، پرسیدن، خواندن و تجربه كردن یاد میگیرند.
17. همیشه نیمه پر لیوان را میبینند و توانایی پیدا كردن راه درست را دارند.
18. دقیقا میدانند كه چه كاری باید انجام دهند و زندگیشان را با از شاخهای به شاخهای دیگر پریدن از دست نمیدهند.
19. ریسكهای حسابشدهای انجام میدهند؛ ریسكهای مالی، احساسی و شغلی.
20. با مشكلات و چالشهایی كه برایشان پیش میآید سریع و تاثیرگذار روبهرو میشوند و هیچ وقت در مقابل مشكلات سرشان را زیر برف نمیكنند. با چالشها روبهرو میشوند و از آنها برای پیشرفت خودشان بهره میبرند.
21. منتظر قسمت و سرنوشت و شانس نمیمانند تا آیندهشان را رقم بزند. آنها بر این باورند كه با تعهد و تلاش و فعالیت، بهترین زندگی را برای خودشان میسازند.
22. وقتی بیشتر مردم كاری نمیكنند؛ آنها مشغول فعالیت هستند. آنها قبل از اینكه مجبور به كاری بشوند، عمل میكنند.
23. بیشتر از افراد معمولی روی احساساتشان كنترل دارند. آنها همان احساساتی را دارند كه ما داریم ولی هیچگاه برده احساساتشان نمیشوند.
24. ارتباطگرهای خوبی هستند و روی رابطهها كار میكنند.
25. برای زندگیشان برنامه دارند و سعی میكنند برنامهشان را عملی كنند. زندگی آنها از كارهای برنامهریزی نشده و نتایج اتفاقی عاری است.
26. در زمانی كه بیشتر مردم به هر قیمتی میخواهند از رنج كشیدن و بودن در شرایط سخت اجتناب كنند، افراد موفق قدر و ارزش كار كردن و بودن در شرایط سخت را میفهمند.
27. ارزشهای زندگیشان معلوم است و زندگیشان را روی همان ارزشها بنا میكنند.
28. تعادل دارند. وقتی از لحاظ مالی موفق هستند، میدانند كه پول و موفقیت مترادف هم نیستند. آنها میدانند افرادی كه فقط از نظر مالی در سطح مطلوبی قرار دارند، موفق نیستند. این در حالی است كه خیلیها خیال میكنند پول همان موفقیت است. ولی آنها دریافتهاند كه پول هم مثل بقیه چیزها یك وسیله است برای دستیابی به موفقیت.
29. اهمیت كنترل داشتن روی خود را درك كردهاند. آنها قوی هستند و از اینكه راهی را میروند كه كمتر كسی میتواند برود، شاد میشوند.
30. از خودشان مطمئن هستند.
ــ به هر چيزي كه مي انديشيد،ايمان بياوريد و اگر با اطمينان انتظارش را بكشيد، مطمئنا به آن دست مييابيد. (داستايوسكي)
ــ اگر خدا آرزويي را در دلت انداخت ، بدان كه توانايي رسيدن به آن را در تو ديده است
زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با خریدن جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه خوشحال میکرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او میداد.
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد. اگرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او تنهایش بگذارد.
واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست داشت. او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب همسرش بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک میکرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما زن اول مرد، زنی بسیار وفادار و توانا بود که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش.... در زندگی بود که اصلا مورد توجه مرد نبود. با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس میکرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: "من اکنون 4 زن دارم، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت و تنها و بیچاره خواهم شد"! بنابراین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییاش فکری بکند.
اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:"من تورا بیشتر از همه دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟"زن به سرعت گفت : " هرگز" و مرد را رها کرد.
ناچار با قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:"من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"زن گفت: " البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو میخواهم دوباره ازدواج کنم " قلب مرد یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت:"تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید تو از همیشه بیشتر میتوانی در مرگ همراه من باشی؟ "زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا میتوانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ،...متاسفم"! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد:"من با تو میمانم ، هرجا که بروی"، تاجر نگاهش کرد، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوءتغذیه، بیمارش کرده باشد. غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت:" باید آن روزهایی که میتوانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."
در حقیقت همه ما چهار زن داریم! ا
لف: زن چهارم بدن ماست که مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنیم وقت مرگ، اول از همه او ما را ترک میکند.
ب: زن سوم داراییهای ماست. هر چقدر هم برایمان عزیز باشند وقتی بمیریم به دست دیگران خواهد افتاد.
ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارمان کنارمان خواهند ماند. د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست میکنیم.او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد، اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.